تبسم درختان خشک بی پرنده
و قلب من ...که خون گلی رنگ یک مداد رنگی کوچک ، آن را کشیده بود . با رگهایی که مسیر آبی رنگ یک رود کوچک بودند . و قلبی که لب ساحل سینه به موجهایی که گاه گاهی لب بر لب هم می گذاشتند ... چشم دوخته بود .
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 شهريور 1390برچسب:, توسط farhood |

 ستاره دور

ستاره خوشبخت

آسمانت ،رنگ بهشت

ابر هایت،دور از دست های ما

برد باری این چشم خشکیده را ...گریان مساز

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, توسط farhood |

 رو به باد ...دستانم را پر پر میکنم

گیسوانم را می چینم 

نگاهم را می شکنم 

و پاهایم را در خاک فرو می کنم ...

بیا ...بیا و دستان کوچکت را بر روی زخم هایم بگذار ...

این خون که تلف می شود ...به قلب پر برکت تو راهی نمی جوید ...